جستجو در مقالات منتشر شده
۴ نتیجه برای شمال آفریقا
دوره ۱، شماره ۱ - ( ۱-۱۴۰۳ )
چکیده
ادریسیان به عنوان نخستین دولت علوی نسب در نیمه دوم قرن دوم هجری در شمال غرب آفریقا و سرزمین مغرب اقصی، در منطقهای حیات خود را آغاز کرد که از همه سو با دولت های متخاصم احاطه شده بود: امویان اندلس در شمال، اغلبیان در شرق و دولت شهرهای خارجی مسلک بنورستم در شمال شرقی و بنومدرار در جنوب شرقی. معنای چنین موقعیت جغرافیایی ورود ناگزیر به جنگ های طولانی و فرسایشی و تنش های مستمر است، اما با مطالعه تاریخ ادریسیان نه تنها خبری از جنگهای مستمر نیست؛ بلکه با یک دولت با ثبات روبرو میشویم که درخشانترین دوره تمدنی منطقه مغرب اسلامی در قرون نخستین هجری را رقم میزند. بررسی مدیریت سیاست خارجی ادریسیان و تبیین راهبردهای این دولت در مهار تخاصم و تبدیل بحرانها به فرصت در عرصه دیپلماسی مسأله اصلی پژوهش پیش رو است. مطالعه تاریخی با روش توصیفی و تبیین علّی با تکیه بر داده کاوی در گزارشهای تاریخی مربوط به این دولت نشانگر این مطلب است که ادریسیان با اتخاذ سیاستهایی از قبیل: تسامح مذهبی، روابط تجاری گسترده با همسایگان، برقراری موازنه قدرت و بهرهبرداری از اختلافات قبایلی در قلمرو همسایگان توانستند در سیاست خارجی موفق عمل کرده و از درگیریهای فرسایشی و جنگهای مستمر با همسایگان پرهیز نمایند و بدین طریق زمینه برای ثبات و توسعه در قلمرو خود را فراهم نمایند.
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۱۱-۱۴۰۳ )
چکیده
این مقاله به بررسی روابط رو به رشد چین با کشورهای شمال آفریقا و تأکید بر جنبههای اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی این تعاملات میپردازد. پرسش اصلی تحقیق این است که چگونه چین توانسته است حضور خود را در این منطقه گسترش دهد و این گسترش چه تأثیری بر روابط این کشورها با شرکای سنتی غربی خواهد داشت. فرضیه تحقیق این است که توسعه روابط چین با شمال آفریقا در کنار ایجاد فرصتهای اقتصادی جدید، ممکن است چالشهایی برای این کشورها با کشورهای غربی به همراه داشته باشد. هدف تحقیق تحلیل انگیزههای چین در گسترش حضور خود در شمال آفریقا، به ویژه در چارچوب ابتکار کمربند و جاده و بررسی تأثیرات اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی این روابط است. در حالی که کشورهایی مانند مراکش به دلیل استراتژیهای صنعتی و زیرساختهای خود آمادهتر به نظر میرسند، مصر و الجزایر هنوز با موانع جذب سرمایهگذاری خارجی مواجهاند. نتایج نشان میدهد که هرچند روابط چین با شمال آفریقا فرصتهای زیادی ایجاد میکند، اما میتواند به تنشهایی با شرکای غربی این کشورها منجر شود. مسائل امنیتی منطقهای مانند درگیری صحرای غربی و جنگ لیبی نیز ممکن است نیاز به مشارکت فعالتر چین را ایجاب کند. این تحقیق با رویکرد توصیفی و تحلیلی به بررسی راهبردهای کلان و پویاییهای این روابط میپردازد.
دوره ۲، شماره ۱ - ( ۱-۱۴۰۴ )
چکیده
غرب آسیا و شمال آفریقا به دلایل ژئوپلیتیکی و استراتژیکی، از دیرباز برای قدرتهای بزرگ از اهمیت بالایی برخوردار بوده است. با پیروزی انقلاب اسلامی تغییر و تحول اساسی در این مناطق ایجاد شده و چالشهایی را میان قدرتها بوجود آورده است. از مهمترین این چالشها تقابل انقلاب اسلامی با ترتیبات سیاسی آمریکا است. لزوم صدور انقلاب اسلامی جهت پویایی و حفظ آن، موجب شکلگیری محور مقاومت شده و با نقش محوری جمهوری اسلامی ایران، در حال توسعه و عمق بخشی به این انقلاب است. نقش کانونی و حمایتی ایران از محور مقاومت، نه تنها مورد رضایت آمریکا نبوده بلکه بیش از پیش در تضاد با یکدیگر قرار گرفتهاند به طوری که این دو کشور هم در غرب آسیا و هم در شمال آفریقا با چالشهای جدی رو برو هستند. از این رو پرداختن به تأثیر محور مقاومت بر تضادهای میان ایران و آمریکا در این دو بخش غرب آسیا و شمال آفریقا اهمیت داشته و شناسایی آنها برای کنشگری منطقی و حساب شده در تحرکات و مناسبات، ضرورت مییابد. بنابراین مقاله پیش رو در صدد بوده پاسخ سوال «محورمقاومت چه تأثیری بر تضادهای میان ایران و آمریکا در غرب آسیا و شمال آفریقا دارد» را به روش توصیفی_تحلیلی و گردآوری کتابخانهای و با استفاده از چارچوب نظری امنیت هستی شناختی تبیین نماید. با فرض اینکه تشکیل و تقویت محورمقاومت از سوی ایران موجب تشدید تضادهای میان ایران و آمریکا در غرب آسیا و شمال آفریقا گشته است، یافتههای پژوهش حاکی از آن بوده است که هرچه محور مقاومت در عملکرد خود بر امنیت هستی شناختی پافشاری کرده، تضادهای غرب آسیایی و شمال آفریقایی ایران و آمریکا تشدید یافته است.
دوره ۳، شماره ۴ - ( ۱۰-۱۴۰۰ )
چکیده
انقلاب یکی از تحولات بزرگ اجتماعی است که آثار آن در تغییر آمایش سیاسی فضای عمومی جوامع محسوس و بسیار تاثیرگذار است. هدف اصلی این پژوهش مطالعه تطبیقی جایگاه رهبری در انقلابهای کلاسیک و جنبشهای اعتراضی خاورمیانه و شمال آفریقا موسوم به بهار عربی با تاکید بر نقش رهبری است. این مقاله در پاسخگویی به این پرسش است که چه تفاوتی میان انقلابهای کلاسیک و خیزشهای اخیر کشورهای اسلامی- عربی منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا از نظر نقش رهبری در شکلگیری و هدایت آنها وجود دارد؟ پژوهش حاضر که ماهیتی توصیفی- تحلیلی دارد و دادهها و اطلاعات مورد نیاز آن به روش کتابخانهای گردآوری شده با بهرهگیری از آموزههای نظریات انقلاب و بسیج سیاسی و همچنین استفاده از آموزههای رهبری کاریزماتیک در آرای ماکس وبر، بر این فرضیه استوار است که جنبشهای اعتراضی خاورمیانه و شمال آفریقا به واسطه فقدان مولفه رهبری نتوانستند همانند انقلابهای کلاسیک بر آمایش سیاسی فضای پیرامونی خود اثربخش باشند. یافتههای پژوهش همچنین نشان میدهد که الگو و شیوه رهبری رکن مهم و تعیین کنندهای در موفقیت و شکست یک انقلاب است و تعدد رهبری، ضعف پایگاه اجتماعی رهبران، بی ثباتی کادر رهبری و تفاسیر متفاوت آنها در جنبشهای اعتراضی خاورمیانه و شمال آفریقا فقط منجر به بحران و بیثباتیهای مستمر در فضای سیاسی کشورهای درگیر شده است.