جستجو در مقالات منتشر شده
۳ نتیجه برای حیدری راد
دوره ۰، شماره ۰ - ( مقالات پذیرفته شده در نوبت انتشار ۱۴۰۲ )
چکیده
لاندوفسکی نشانهشناس اجتماعی کانون توجه خود را بر روی سوژۀ گفتمانی و گفتهپردازی معطوف میکند و بدین ترتیب مفاهیم حضور و ادراک و احساس را در نشانهشناسی مطرح میکند. اینکه گفتهپردازی بیشتر از ساحت گفته اهمیت مییابد مقدمات نشانهشناسی پدیدارشناختی را فراهم میکند. مسألۀ مهم نگارندگان پژوهش این است که با توجه به اینکه در نظام «تطبیق» شاهد وحدت میان سوژهها هستیم و «دیگری» یا آن وجه «غیریت» نه تنها ابژهای منفعل نیست بلکه حکم سوژهای با تعاملی پویا را ایفا میکند چگونه فرآیند معنایی شکل میگیرد و آیا میتوان ادعا کرد که ارتباط میان سوژهها با نظریۀ «تطبیق» لاندوفسکی همخوانی دارد. با توجه به مسأله پژوهش، فرضیۀ نگارندگان این است که دریافت معنا با توجه به تعاملهای مشخص بین سوژهها در بافتهای اجتماعی متفاوت میباشد، ازاینرو دریافت معنا نمیتواند جدا از بافت و ساحت گفتهپردازی باشد بلکه تابع تعامل بین سوژهها در شرایط متفاوت گفتمانی است.پژوهش حاضر به بررسی نشانهمعناهای موجود در قصیده «لیالی المنفی» اثر مُحیالدین فارِس پرداختهاست. دستاوردها حاکی از آن است که نظام معنایی حاکم بر گفتمان این قصیده از نوع نظام تطبیق است. در واقع ارتباط تعاملی و تطبیقی نظام نشانهای در این قصیده به گونهای است که معانی تبعید، جنگ داخلی، اشغالگران از پیش تعیین شده و یک جانبه نیست بلکه این معانی تنها در صورتی قابل دریافت هستند که مسألۀ حضور و تعامل همزمان سوژه و دیگری مطرح شود. ضمن اینکه گفتهپرداز به ترتیب از دو نظام آپولونی و دیونیسوسی برای نامطلوب جلوه دادن پدیدۀ استعمار و نوستالژی بهره بردهاست.
دوره ۱۳، شماره ۴ - ( مهر و آبان ۱۴۰۱ )
چکیده
در این مقاله با بهرهگیری از رویکرد نشانهمعناشناسی، به تحلیل فرایند انتقالِ معنا در نظامهای نشانهای خطبۀ الزّهراء پرداختهایم. گفتمان این خطبه، در مسیر شکلگیری خود برای تولید معانی «قدرت الهی»، «سرای آخرت و دلبستگیهای دنیایی»، «جان کندن»، «چگونگی مردن» و «مرگ»، به ترتیب از نشانه ـ معناهای متفاوتی عبور میکند که به فرایند شکلگیری معنا منجر میشود. نظر به اینکه در روند انتقال معنا، با نظامهای نشانهای مختلفی مواجه هستیم و فرایند شکلگیری معنا، تابع یک نظام نشانهای خاص در گفتمان خطبۀ الزّهراء نیست، هـدف جستار پیش رو با تکیه بر روش توصیفی ـ تحلیلی و نظریات نشانه ـ معناشناسی نوین، مشخص کردن نظامهای گفتمانی حاکم بر گفتمان و بررسی شرایط انتقال معنا، چه از لحاظ صورت و چه از لحاظ معناست. پرسش اصلی مقاله این است که عملیات انتقال معنا از یک نظام نشانهای به دیگر نظامهای نشانهای در یک خطبه، چگونه و براساس کدام کارکردها صورت میپذیرد؟ بهعبارتی، فرایند استحالۀ معنا در گفتمان، تحت چه شرایطی نمود پیدا میکند؟ فرض نگارندگان، بر این است که فرایند استحالۀ معنا در گفتمانِ خطبه، تابع فرایندهای شَوِشی و مسائل عاطفی است که تکانههای معنایی و گسستهای گفتمانی، به تقویت این فرایندها منجر میشود. مهمترین دستاورد پژوهش حاضر، این است که فرایند استحالۀ معنا در انتقال از حضور استعلایی خداوند در ابتدای گفتمان، به حضور ناموزون و فناپذیر انسان در پایان گفتمان براساس کارکرد شَوِشی رخدادی گفتمان که شریک گفتمانی را با دو نوع حضور متفاوت مواجه میکند، رخ میدهد.
دوره ۳۰، شماره ۴ - ( الشتاء ۱۴۴۵ )
چکیده
یعدّ الأدبُ ما بعد الکولونیالی من المجالاتِ النقدیهِ الحدیثهِ التی ظهرت فی خمسینیات من القرنِ العشرین وبَلَغت ذروتُها فی أواخر السبعینیات. مِن أهمِّ دَوَاعِی هذا الحَقلِ من الأدبِ، عنایته بـآداب مستعمراتٍ واجهت تداعیات الاستعمار بأنواعها المختلفه. هویتا المهجّنه والتابعه من المفاهیم الرئیسه فی الدراسات ما بعد الکولونیالیه؛ فاهتمام رضوی عاشور بـجدلیه الأنا والآخَر، ظاهره الهُجنه وأزمه الهویه، صراع التابعات أمام الاستعمار المزدوج یبرهن علی مقاومه المثقّفه ضد الاستعمار فی الإطار الأدبی. أمّا الغرض الرئیس لإلقاء البحث فهو التعرّف إلی إیدئولوجیه الکاتبه فی صعید الملامح ما بعد الاستعماریه لأنَّها ترسم ظاهره الاستعمار ومدی إرهاصاتها علی المستعمَرین. ونظراً إلی أنّ السردیات ما بعد الکولونیالیه تدور حول هذه المحاور، اعتمدنا علی منهج النقد ما بعد الکولونیالی والمنهج الوصفی-التحلیلی لـتطبیقِ ملامحِ النقدِ ما بعد الکولونیالی علی روایه "ثلاثیه غرناطه" لرضوی عاشور حسباً لنظریات هومیبابا وسبیفاک مُنظری الأدب ما بعد الکولونیالی. أمّا فرضیه الباحِثَین؛ فهی العلاقه بین روایه "ثلاثیه غرناطه" والنظریه ما بعد الاستعماریه علاقه متبادله ورغم أنّ بینَ تاریخ الرّوایه وظهور النظریه مسافه من الزمن فإنّ الروایه تبدو وصفاً للإشکالیه التی یمثّلها هومیبابا وسبیفاک. أمّا أهم النتائج التی توصّلت الدراسه إلیها فهی؛ إنَّ الصراع الثقافیّ واللغویّ والدینیّ بین "الأنا والآخَر" تسفر عن ظهور ظاهره التهجین التی تتجلّی فی الطرد، والقبول، والتفکیک والمحاکاه. الاختلاط بین العرب والقشتاله یؤدّی إلی إیجاد لغه "البیدجین" فی الروایه. تتفق رضوی عاشور مع رأی سبیفاک القائل بأنّ التابعه لیست بإمکانها التّکلم إلّا إذا توفّر لها فضاء التعبیر الذی یتهیأ بواسطه المجتمع الاستعماری والذکوری.